ستون آخر٬
رابطه ایدئولوژی و تئوری با موقعیت فردی
آذر ماجدی
آخر هفته پیش برای جلسه ای به پاریس رفته بودم. روز یکشنبه بعد از پایان جلسه به منزل یکی از دوستان رفتم تا تعدادی از دوستان قدیمی را ملاقات کنم. بعد از ناهار رسیدم. چند نفر از دوستان قدیمی و تعداد کسانی که نمی شناختم در این میهمانی بودند. چندین زبان در این میهمانی کوچک صحبت میشد. دو نفر اسپانیایی، دو نفر فرانسوی، یک کانادایی و سه ایرانی دور هم جمع شده بودند. بعد از سلام و علیلک و آشنایی، بحث به سیاست کشید. فکر میکنم این تاثیر حضور من بود. یکی از من راجع به دعوای اخیر احمدی نژاد و خامنه ای پرسید. کمی صحبت کردیم. یادم نیست چطوری بحث تروتسکیسم بمیان آمد. طبق معمول کسانی که نظرات من را درست نمی دانند، فقط می دانند که من کمونیست هستم و اهل ایران، بحث به اسلام سیاسی و مبارزه ضد امپریالیستی کشیده شد. گفتم خواهش می کنم، نگو که اسلام سیاسی را مترقی می دانی؟ کمی راجع به جنایات و زن ستیزی این جنبش صحبت کردم. خیلی سریع گفت، نه من اینها را مترقی نمی دانم ولی فلان زن فمینیست چپ از اسلام سیاسی دفاع می کرد. گفتم آیا به نسبیت فرهنگی باور داری؟ گفت: نه. اما این جریان علیه امپریالیسم می ایستد. گفتم ببین بگذار یک معادله ساده را بگویم. فرض کنیم که اینها "ضد امپریالیست" هستند. چرا ما با امپریالیسم بدیم؟ من آزادی، برابری واقعی و رفاه همگانی می خواهم. اگر با امپریالیسم مخالفم از این موضع است. پس چرا باید به یک جریانی بهمان ارتجاعی ارفاق کنم؟ پاسخی نداشت. بحث را عوض کرد .
این دوست کانادایی - اسپانیولی گفت که تروتسکیست است. البته من از قبل میدانستم. پاسخ دادم: "من شخصا به تروتسکی احترام می گذارم ولی با تروتسکیسم مساله دارم. از آنجا بحث مان به تروتسکیسم کشید و ارزیابی از حکومت شوروی بعنوان یکی از سنگ محک های مهم. گفتم بنظر من شوروی یک جامعه سوسیالیستی نبود، سرمایه داری دولتی بود. جواب داد: "مارکس گفته است سرمایه داری دولتی غیرممکن است." پرسیدم: "کجا؟ میشه برایم بفرستی آن بحثی را که مارکس چنین چیزی گفته است؟ "پرسید حکومت شوروی را چگونه ارزیابی می کنی؟" گفتم: "بنظر من بورژوازی ناسیونالیست روس در حاکمیت بود." پرسید: "از چه زمانی؟" گفتم: "از اواخر دهه بیست و اوایل دهه سی میلادی دیگر صحبت از حکومت کارگری در شوروی نمی توان کرد. انقلاب اکتبر یک انقلاب کارگری بود. اما شکست خورد ."
بحث مدتی در همین مورد ادامه پیدا کرد. در مورد ارزیابی تروتسکی از شوروی و منهم به او توصیه کردم نوشته منصور حکمت را در همین مورد مطالعه کند. پیش از این یک نسخه از مجموعه آثار او را به انگلیسی به او هدیه کرده بودم. در اینجا دیگر کسان دیگری هم به بحث پیوسته بودند. از من در مورد اینکه چه کشوری را سوسیالیستی می دانم سوال شد. پاسخ دادم: "هیچ کشوری" گفتند حتی چین؟ گفتم حتى چین. گفتند انقلاب چین بنظرت چگونه انقلابی بود؟ گفتم یک جنبش رادیکال و ناسیونالیست چپ. هر چه بیشتر حرف می زدیم، بیشتر معلوم می شد که به دو دنیای مختلف تعلق داریم. من گفتم: "نقطه عزیمت من کاپیتال و مانیفست کمونیست مارکس است. من کمونیست کارگری هستم. من خواهان ایجاد یک جامعه آزاد، برابر و مرفه هستم. من بخاطر اینکه خواهان آزادی و برابری واقعی بودم به مارکس رسیدم، نه برعکس." دو سه نفری باهم پاسخ دادند که این یک اتوپی است. گفتم اتوپی یا غیر این آرمان من و ایدئولوژی من است. شما چگونه می توانید جامعه ای را که شدیدترین نرخ استثمار کارگر در آن اعمال می شود را سوسیالیستی و کارگری بنامید؟ کمی من و من کردند و گفتند، سوسیالیستی نه ولی حکومتش حکومت کارگری منحط است. گفتم من با این مقولات بیگانه هستم. اگر یک روز بمن ثابت شود که حکومت چین یک حکومت کارگری است، یا حکومت شوروی از دهه سی ببعد هنوز کارگری بوده است، من مارکسیسم را می بوسم و کنار می گذارم! اما شما را نمی فهمم. چگونه می توانید خود را مدافع سوسیالیسم بدانید و این حکومت ها را کارگری بدانید یا سوسیالیستی؟ در اینجا دیگر بهتر دیدم بحث را خاتمه بدهم. حرارت بسیاری در صدایم آمده بود و نمیخواستم میهمانی به بحث و جدل کشیده شود .
اما این برخورد از خاطرم نمی رفت. کمی دیرتر که برای پیاده روی رفتیم، طی راه مدام به این آدمها فکر می کردم. آیا متوهم اند؟ آیا اسیر تئوری و ایدئولوژی اشتباه هستند؟ چگونه می توانند همه چیز را این چنین وارونه ببینند؟ مباحث شان بسیار کلیشه بود. بهر بحث پاخورده ای برای رد کمونیسم مارکسی متوسل شدند. اتوپی است! درصد کارگران در جامعه چقدر است؟ کارگران اقلیت اند! و قس علیهذا. این صحبت ها را زیاد شنیده ام. تقریبا در هر جلسه سخنرانی و برنامه های تلویزیونی عده ای این باصطلاح استدلالات را بسویم پرتاب کرده اند. اما آنها طرفداران صریح و علنی سرمایه داری بودند. شنیدن همان بحث ها از کسانی که خود را بنوعی سوسیالیست و با یک مشتق مارکسیست می دانستند، پدیده ی عجیبی بود. بعد از کمی فکر نظر پیشینم دوباره بهم اثبات شد. اینها متوهمین به یک ایدئولوژی یا تئوری انحرافی نبودند. اینها این تئوری را چون با شرایط شان، موقعیت اقتصادی شان در جامعه و روش زندگی شان متناسب تشخیص داده بودند، پذیرفته بودند و نه فقط پذیرفته بودند، بلکه به آن بال و پر هم داده بودند. این ایدئولوژی به زندگیشان معنا می بخشید. وجدانشان را آرام می کرد. موقعیتشان را توجیه می کرد. باین ترتیب هم خدا را داشتند و هم خرما را. در یک شرایط انقلابی، توده ها ممکن است دنبال یک لیدر و ایدئولوژی غیرکارگری بیافتند، اما در شرایط متعارف آدمها، بویژه قشر تحصیلکرده و باصطلاح روشنفکر آن ایدئولوژی و تئوری ای را که با زندگیش متناسب است، می پذیرد. تئوری و ایدئولوژی ای که موقعیتش را توجیه و تقدیس می کند.
جالب اینجاست که روز بعد در ایستگاه قطار نشریه "گاردین ویکلی" را برای مطالعه طی راه خریدم. تا نشریه را باز کردم گزارشی دیدم از شرایط وحشیانه استثمار در کمپانی تامین کالا برای شرکت "اپل " در چین. کمپانی که "آی فون" و "آی پد" تولید می کند. ۷ روز هفته کار، یک روز تعطیلی بعد از سیزده روز کار، سی و هفت ساعت اضافه کاری اجباری، روزکار ۱۲ ساعته برای ۸ دلار دستمزد روزانه. کارگران جوانی که از روستاها و شهرهای کوچک به این کمپانی برای کار رجوع می کنند، هر ۲۴ نفرشان در یک اتاق زندگی می کنند و شرایط سربازخانه ای بر محیط زندگی و کارشان حکمفرما است. بعضا باید وقت ناهارشان را هم کار کنند. گزارشگر شرایط کار در چین را مشابه شرایط کار کارگران در زمان چارلز دیکنز در انگلستان توصیف کرده بود. با خود گفتم شاهد از غیب آمد. با چنین دوستانی کمونیسم احتیاج به دشمن ندارد!
البته این نظر در مورد رابطه ایدئولوژی و تئوری با موقعیت روشنفکران برایم تازگی نداشت. در سال ۱۹۹۹ نیز بدنبال اختلافاتی که در حزب کمونیست کارگری افتاد به همین نظر رسیده بودم. اما آنچه باعث تاسف و عصبانیتم شد، نقشی بود که این قشر در ضدیت با کمونیسم کارگری ایفا می کند. در شرایطی که دنیا بیش از هر زمان دیگر به کمونیسم نیازمند است، به مارکس و منصور حکمت احتیاج دارد، این اقشار جو ناامیدی و استیصال عمومی در میان توده مردم کارگر و زحمتکش را دامن می زنند. زمانی که مردم دنبال چپ جامعه می گردند با سد این جریانات برخورد می کنند. بیشتر مصمم شدم که باید کمربندها را سفت کرد و کمونیسم کارگری را گسترش داد. نه فقط برای ایجاد یک جامعه آزاد، برابر و مرفه برای همگان و برای یک دنیای بهتر، همچنین بخاطر دینی که به مارکس، لنین و منصور حکمت داریم. این انصاف نیست که اجازه دهیم آرمانها و مبارزات خستگی ناپذیر این انسان های کمونیست و انقلابی این چنین مکدر و آلوده شود . *